فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

فــــــــــاطمــــــــــــــه جـــــون

پست ثایت

سلام به همه

من سمانه ام.من یه دختر دایی دارم که تو دنیا لنگه نداره...خوشمزه

اسمشم فاطمه ست.

این دخمر دایی ما خیلی شیطونه و خیلیم باهوووشیول

البته یه موردی وجود داره که تهران نیست و من همش دلم براش تنگ میشهگریه

اما من این وبلاگ و براش درست کردم که دلم کمتر براش تنگ بشه...

به قول خودش:اخاااا یادم رفت!

تاریخ تولد فاطممون ٢٥/٢/١٣٨٩ یعنی الان تقریبا ٣ سالشه...الهی دختر عمه قربونش بره...

خب دیگه کافیه

فعلا خدافظی

در ضمن:

اینایی که میان تو وبلاگم نظر نمی زارن،همونایی ان که تو ماه رمضون روزه نمی گیرن ولی جوری افطاری می کنن که انگار روزه خیلی بهشون فشار اورده...!

عکسای جدید

    اینجا زمستووونه...سال ٩١             اینجام عیده سال ٩٢...چشم منو دور دیده بود عینکامو کش رفته بووود...             من راجب این عکس هیچ حرفی ندارم.... فردا هم مدرسه ها باز میشه....راجب اینم هیچ حرفی ندارم... فقط دلم واسه همه تنگ میشه چون حالا حالا ها نمی تونم ببینمشون از جمله فاطمه جونم و ماما و باباش..."دایی و زندایی" فعلن دیگه من رفتم...خدافظیییییی ...
31 شهريور 1392

منو فاطمه

سلاممم دوستان ببخشید دیر اومدم چند وقت بود کار داشتم و نمی تونستم بیام. ولی حالا با چندتا از عکسای خوشگل فاطمه جونم اومدم: اینم منو فاطمه جون،البته قربونش برم تازه یاد گرفته لبخند بزنه: اینم اخرین عکس: فعلن خدافظ دوستان نظر یادتون نره ها...! ...
12 مرداد 1392

فاطمه ناز

سلاااااااااااااااااااااااااااام به همههههههههههه بالاخره امتحانای من تموم شد و رفتم پیش فاطمه جونممممممممم اینم عکسی که روز تولدش گرفتن...اما حیف که من پیششون نبودم امیدوارم خوشتون بیاد... بوووووووووووووووووووووووس خداحافظی ...
25 خرداد 1392

تولدت مبارک

سلام بچه ها... امروز تولد فاطمه جووووووووووووووونمه!!! تو این ادرس ما یه جشن تولد دارییییییییییییییییییییم منتظرتونم حتما بیاین happybirthday1392.blogfa.com
25 ارديبهشت 1392

شیطووووووون

سلااااااام بچه ها بچه ها این فاطمه انقدر شلوغ می کنه ک ما باید یه کارایی ک نباید بکنیم می کنیم! یادمه چند وقت پیش زنداییم بیرون بود و فاطمه پیش منو دختر خالم و خاله کوچیکم بود.فقطم ما خونه بودیم...هرچی این فاطمه شلوغ کرد ماهم پا به پاش شلوغ کردیم ولی اخرش خالم از دستش عصبانی شد!منو دختر خالمم خسته شدی بودیم!از بس که این فاطمه دنبالمون دویید! و اخرش متاسفانه مجبور شدیم این بلا رو سرش بیاریم: دیگه نزدیک بود زیر گازم روشن کنیم ولی فاطمه جون شانس اورد که مادر بزرگم رسید! دلمممممممممممم براششششششششششش تنگییییییییییییییییییییییییییییییده!!!!!!!!!!!!! دعا کنید زود تر امتحانام تموم بشه و بیان تهران... دوستتون دارم ...
17 ارديبهشت 1392

فاطمه شلوغ کار

سلااااااام بچه ها بچه ها یه چیزی بگم بخندین؟! فاطمه جونمون تازگیا یاد گرفته یهو وسط دعوا و خواب و خنده و غذا خوردن و...به یکی میگه:عشق منی!یا مثلا می گه جان منی!بیشتر وقتام می گه:دوست دارم! تو عید یه شب خونه خالم بودیم.وسط غذا برگشت به بابا بزرگم گفت: اقا جون جانه منی! ما که همه وسط سفره غش کرده بودیم از خنده! یه شبم من رفتم خونشون که پیشش بخوام،خوابید پیشمو شروع کرد حرف زدن و تعریف کردن که چون من خوابم میومد چیزی متوجه نمیشدم.بعد بهم گفت:سمانه جون قصه ی اون اقا گرگه که میره خونه ی بزبز قندی و می گی؟! منم گفتم باشه...اولاش همینجوری هر چی از دهنم دراومد براش تعریف کردم"بیشتر شبیه خرافاته تو خواب تا قصه شنگول و منگول"که خانوم...
16 ارديبهشت 1392
1